گنجور

 
ناصر بخارایی

ز دل کباب و ز دیده شراب در نظر است

بیا که جمله شراب و کباب در نظر است

اگر چه سرو تو را میل گوشهٔ آب است

گذر به گوشهٔ‌ چشمم که آب در نظر است

به خنده تا بنمودی ز درج لعل و گهر

مرا ز حسرت آن دُرِ ناب در نظر است

گلاب بر گل سوریست یا عرق بر روی

مرا ز دیدن آن گل کلاب در نظر است

چراغ را ببر امشب به گوشه‌ای بنشان

که از فروغ توام آفتاب در نظر است

خیال چشم تو نرگس به خواب مستی دید

ببین خیال هنوزش که خواب در نظر است

بیاد بادهٔ‌ لعلت مدام ناصر را

ز جام دیده عقیق مذاب در نظر است