گنجور

 
ناصر بخارایی

عذر روشن عشق را رویت بس است

بند راه عاشقان مویت بس است

تهمت تیر و کمان بر خود مبند

عالمی را چشم و ابرویت بس است

از غمت پهلو نهادم بر زمین

این‌قدر ما را ز پهلویت بس است

یوسف عهدی و من یعقوب وقت

روشنی چشم من بویت بس است

کیست ناصر تا دم یاری زند

گر بود کمتر دعا گویت بس است