گنجور

 
ناصر بخارایی

ای حسن تو آئینهٔ انوار الهی

اوصاف جمال تو ندانند کماهی

خوبان جهان جمله چراغند و تو نوری

غلمان جنان جمله غلامند و تو شاهی

در دیدهٔ من راز تو پوشیده نماند

چون مردمک دیده به خون داد گواهی

گر سوی توام دست دهد نامه نوشتن

ز انگشت قلم سازم و از دیده سیاهی

چشمم به تو روشن شد و مجلس ز تو گلشن

با شمع بگو تا بنشیند که تو ماهی

از کوی تو من باز نیایم به ملامت

دُردی کش عشق تو نترسد ز مناهی

گر جور کنی از تو به سوی تو گریزم

غیر از تو کسی نیست مرا هم تو پناهی

از دیدهٔ ناصر نشود نقش تو غایب

خوش چشمهٔ آبی‌ست که دارد چو تو ماهی