شب فراق تو دارم به ناله همدمیئی
به روز هجر کنم با غم تو محرمیئی
تو لذت غم عشق از دل بلاکش پرس
که تا نمرد ز غصه نیافت بی غمیئی
چرا به گرد درت ره نمیدهد دل را
که هیچ از سگ کوی تو نیستش کمیئی
کسان ز بهر پری بو نهند بر آتش
دل من است بر آتش برای آدمیئی
مرا ز عشق تو در دل جراحتیست کهنه
که درد تو کند آن را مدام مرهمیئی
همیشه در خم ابروی توست چشم سیاه
چنانکه هندوی دزدی نشسته در کمیئی
به خدمتت برسد گر بقا بود ناصر
بنای عمر ندارد دریغ محکمیئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.