مرا هر دم فزاید درد و داغی
که بوئی یابد از تو هر دماغی
چه خال است آن تو را بالای ابرو
کمان را چون گذر نبود به زاغی
بیا تا با رخ و زلفت نشینیم
شب تاریک در پیش چراغی
چنین قامت ندارد هیچ سروی
چنین سروی ندارد هیچ باغی
توئی گل، من نشسته بر سر خار
توئی لاله، مرا بر سینه داغی
ز دل خوناب چشم من رسول است
نباشد بر رسولان جز بلاغی
کجا روی تو بیند چشم ناصر
که از گریه نمییابد فراغی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان دیدم که اندر پهن باغی
به دست آوردمی روشن چراغی
اگر نبود ترا چشم و چراغی
ز گلخن فرق نتوان کرد باغی
در افشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
دلی دارم در او دردی و داغی
که یکدم نیستش از غم فراغی
به هر دل از دلم سوزی بگیرد
بسوزد چون چراغی از چراغی
ازین شکرلبان شمع صورت
[...]
به کرمی داد از ابریشم کناغی
به کرمی میدهد در شب چراغی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.