جانا تو سوز خاطر پر غم ندیدهای
چیزی که وهم غم بود آن هم ندیدهای
سوز و گداز و درد دل و فقر و مسکنت
ما سالها کشیده، تو یک دم ندیدهای
در خوان ناز و بیخبری از وصال و هجر
خردی و رنج و راحت عالم ندیدهای
رحمی به جان ما نکنی زان سبب که تو
امثال ما شکستهدلان کم ندیدهای
زانگه که در مشاهده در باز کردهای
جز نقش یار، صورت محرم ندیدهای
ای دیده از برای چه پوشیدهای سیاه
گر در سرای سینه تو ماتم ندیدهای
ناصر دمی به ساغر می زن که جز قدح
صافی دلی موافق و همدم ندیدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.