گنجور

 
ناصر بخارایی

حلقه حلقه زلف تو بسته است بر کارم گره

یا بپوشیدی ز سهم تیر آه ما زره

گر شناسی قدر خود ای ماه روز افزون من

کی دهد ماه رخت خورشید تابان را فره

یا به نوک تیر مژگان خون جان ما بریز

یا به بوسی از لب خود خون‌بهای ما بده

جان بیمار مرا از نار هجران کن خلاص

کاو نخواهد گشت بی سیب زنخدان تو به

دی تأمل کرد ناصر در کمان ابرویش

هیچ چیزی در نباید از نکوئی غیر زه