گنجور

 
ناصر بخارایی

مگذار عاشقان را در انتظار چندین

چون نیست اعتمادی بر روزگار چندین

رفتی و درد عشقت آشفته کرد ما را

یاران روا ندارند آشوب یار چندین

دیگر چو نیست ما را در کوی تو قراری

تو نیز دور از آن کو، ما را مدار چندین

من در غم و تو فارغ بنشسته‌ با رقیبان

حیف است دستهٔ گل، در دست خار چندین

هرگز ندیدم آخر چون اشک در کنارت

هر لحظه تا کی از ما گیری کنار چندین

ترسم که خاک گردم در انتظار وصلت

جانا اگر نشینم بر رهگذار چندین

بر دامن وصالت گردیست جان ناصر

مگذار تا نشیند بر وی غبار چندین