گنجور

 
ناصر بخارایی

در جگر سوز تو دارم، دم نمی‌یارم زدن

آه، آهی بر سر آن هم نمی‌یارم زدن

همدم من آه سرد است، از غم عشقت ولی

ناله از درد تو با همدم نمی‌یارم زدن

هر شب از شمع جمالت تا ابد پروانه‌وار

دم به دم سوزم ولیکن دم نمی‌یارم زدن

خواب می‌ترسم که گردد در میان ما حجاب

از خیالت دیده را بر هم نمی‌یارم زدن

گل ز شادی خنده زد در باغ و من از سوز دل

همچو بلبل یک نفس بی‌غم نمی‌یارم زدن

با وجودت سرو را در دل نمی‌یارم نشاند

بی‌رخت با گل دم خرم نمی‌یارم زدن

قصهٔ درد دل ناصر بگفتم با طبیب

گفت دم زین بیش از مرهم نمی‌یارم زدن