گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

خراب کردهٔ چشمان پرخمار توام

به هم آمده زلف تابدار توام

مرا مران تو به خواری که زار می‌مانم

اگر چه خوارم و زارم، نه خوار و زار توام؟

به دوستی که مکن دشمنی تو با دل من

چه دوستی که ندانی که دوستدار توام؟

خیال زلف تو با خاطرم همی‌گوید

که من شکسته پریشان روزکار توام

دلم برفت و به جان این خبر رسید ز او

بیا، بیا، که من اینجا در انتظار توام

قرار دادی و گفتی که با تو پیوندم

سر از قرار مگردان که بی‌قرار توام

تنم چو شمع بسوزد تمام سر تا پای

اگر تو را به زبان بگذرد که یار توام

نه روی حور همی‌خواهم و نه باغ بهشت

تنعم است مرا اینکه در جوار توام

شبی بگفت به ناصر خیال دوست مرنج

که من چو اشک شب روز در کنار توام

 
 
 
مولانا

بیار باده که دیر است در خمار توام

اگرچه دلق کشانم نه یار غار توام

بیار رطل و سبو کارم از قدح بگذشت

غلام همت و داد بزرگوار توام

در این زمان که خمارم مطیع من می باش

[...]

صائب تبریزی

اگر سیاه دلم داغ لاله زار توام

اگر گشاده جبینم گل بهار توام

اگر چه چون ورق لاله نامه ام سیه است

به این خوشم که جگرگوشه بهار توام

چرا عزیز نباشم، نه خار این چمنم؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه