مرا وصال تو بگذشت در تمنا دوش
برفت بر رخم از آب دیده دریا دوش
زمین خلوت خود را بسان خون دیدم
بر آب دیده بینداختم مصلا دوش
گداخت شمع وجودم ز عشق سر تا پای
نشست قالب من در میان خون تا دوش
درون کلبهٔ تاریک ما معطر شد
چو شمع مجلس ما ایستاد بر پا دوش
اگر چه نقش تو از پیش چشم غایب بود
نشد نهفته خیالت ز دیدهٔ ما دوش
بیا و مجلس ما را چو صبح روشن کن
که دیده خواب نکردهست از این تمنا دوش
صبا ز خاک درت برد توتیای بصر
که تیره بود مرا بی تو چشم بینا دوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.