گنجور

 
ناصر بخارایی

آسان شود به صبر همه کار غم مخور

تو یار باش اگر نبود یار غم مخور

دل بد مکن ز رفته و از نامده مپرس

حل کردم این دقیقهٔ دشوار غم مخور

دل پاک دار و جمله نکو بین و راست‌گو

این پند عاشقانه نگهدار غم مخور

شادی گذشت و غم گذرد لامحال نیز

ما آزموده‌ایم، تو زنهار غم مخور

ساقی به غیر چهرهٔ من گر زری بماند

تا می‌دهند باده، به دست آر غم مخور

از باده گر شود لبت آلوده باک نیست

پاکش کنم به بوسه دگر بار غم مخور

ای بلبل حزین که فتادی به خار غم

صد گل شکفته گردد از این خار غم مخور

درهم مشو که نوبت شادی چرا گذشت

این‌ است شکل گنبد دوار غم مخور

شادی کم است و عمر کم است و رفیق کم

ناصر بساز با کم و بسیار غم مخور