گنجور

 
خواجوی کرمانی

گر یار یار باشدت ای یار غم مخور

گنجت چو دست می دهد از مار غم مخور

بر مقتضای قول حکیمان روزگار

اندک بنوش باده و بسیار غم مخور

دستار صوفیانه و دلق مرقعت

گر رهن شد بخانه ی خمّار غم مخور

کارت چو شد ز دست و تو انکار می کنی

اقرار کن برندی و زانکار غم مخور

چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم

چون گل بدست باشدت از خار غم مخور

با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب

چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور

گر درد دل دوا شود ایدوست شاد زی

ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور

چون زر بدست نیست ز طرّار غم مدار

چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور

خواجو مدام جرعه ی مستان عشق نوش

وز اعتراض مردم هشیار غم مخور

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصر بخارایی

آسان شود به صبر همه کار غم مخور

تو یار باش اگر نبود یار غم مخور

دل بد مکن ز رفته و از نامده مپرس

حل کردم این دقیقهٔ دشوار غم مخور

دل پاک دار و جمله نکو بین و راست‌گو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه