گر یار یار باشدت ای یار غم مخور
گنجت چو دست می دهد از مار غم مخور
بر مقتضای قول حکیمان روزگار
اندک بنوش باده و بسیار غم مخور
دستار صوفیانه و دلق مرقعت
گر رهن شد بخانه ی خمّار غم مخور
کارت چو شد ز دست و تو انکار می کنی
اقرار کن برندی و زانکار غم مخور
چون دوست در نظر بود از دشمنت چه غم
چون گل بدست باشدت از خار غم مخور
با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب
چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور
گر درد دل دوا شود ایدوست شاد زی
ور غمگسار غم بود ای یار غم مخور
چون زر بدست نیست ز طرّار غم مدار
چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور
خواجو مدام جرعه ی مستان عشق نوش
وز اعتراض مردم هشیار غم مخور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آسان شود به صبر همه کار غم مخور
تو یار باش اگر نبود یار غم مخور
دل بد مکن ز رفته و از نامده مپرس
حل کردم این دقیقهٔ دشوار غم مخور
دل پاک دار و جمله نکو بین و راستگو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.