گنجور

 
ناصر بخارایی

گر پادشه به کوی تو آید گدا شود

در کوی تو گدا برود پادشه شود

مخرام هر طرف که ز قد تو کار حُسن

بالا گرفته است، مبادا بلا شود

گیتی چو عکس نور تجلای توست

آن به که دل چو آینه گیتی‌نما شود

از جد و جهدِ خلق میسر نشد مراد

دارم امید آنکه به لطف خدا شود

از رنگ و بو گرفت دلم، کو نسیم لطف

تا همچو غنچه خرقهٔ رنگین قبا شود

خواهد بقای ذات تو از شادی وصال

روزی که ناصر از غم هجران فنا شود

 
 
 
مسعود سعد سلمان

هر گه که آن نگار شکر لب کند حدیث

بر دو لبش حدیثش عاشق چو ماه شود

هر حرف از آن که بر لب شیرینش بگذرد

آویزد اندرو و به سختی جدا شود

چونان کند حدیث که گویی کنون زبانش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه