دوش خیال رخت در دل دیوانه بود
عاشق بی کیش را صومعه بتخانه بود
پرده بر انداخت حُسن بر سر بازار عشق
کاسدی جان و دل، رونق جانانه بود
گریهٔ تو در وداع بهر هلاک من است
شمع که شب میگریست، ماتم پروانه بود
خوی به ناز تو کرد، عاقبتانگیز حسن
روی چه سود آشنای، خوی چو بیگانه بود
شب به من افسانه کفت، یار همان بود عمر
حاصل روز حیات، خود همه افسانه بود
صبر و قراری گزید، عقل ز هوشی که داشت
سر به خرابی نهاد، عشق که دیوانه بود
شیخ ز ناصر دگر صحبت پیمان مجوی
چون ز ازل کار او با می و پیمانه بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.