آخر این شام بلا را سحری خواهد بود
و آخر این سوز دلم را اثری خواهد بود
امشب از نالهٔ دلسوز من و شعلهٔ آه
سگ درگاه تو را دردسری خواهد بود
بامدادان که خرامان ز درم باز آئی
روی تو بر من از اقبال دری خواهد بود
پای نِه بر سر و چشمم که وجودم به یقین
مست خاکی است که بر رهگذری خواهد بود
اگر آن روی نخواهی تو ز مردم پوشید
عقل و دین را هم از آن روی خطری خواهد بود
قصهٔ عشق تو هرکس که بخواند ناصر
داند این درد ز سوز جگری خواهد بود