گنجور

 
ناصر بخارایی

پیش از آن کین شخص ناموجود من موجود بود

کوی یارم مقصد و روی توام مقصود بود

پیش از آن کآب بقا را خشک رود تن بدید

جام می در دستم و در دست بانگ رود بود

پیش از آن کز عشق مغز خاکیان بوئی نداشت

مجمر افلاک را جان و دل ما عود بود

پیش از آن کین چارچوب جسم چون هیزم بسوخت

سقف نُه گردون ز آه عاشقان پُر دود بود

ابرویش محراب شد،‌ جان من آمد در سجود

بر که بود آن سجده، چون خود ساجد و مسجود بود

در ازل ارواح چون جام سعادت نوش کرد

جان مادر، بزم وحدت شاهد و مشهود بود

عاشق و معشوق و درد عشق و درمان وصال

در حقیقت چون یکی آمد چرا مردود بود

آنکه محمودست نامش صورتی بود از ایاز

و آنکه می‌گویند ایازش، معنی محمود بود

گر میانش در کنار آورد ناصر باک نیست

در میان عاشق و معشوق کاری بود، بود