آتشی در جان من عقل مشوش میزند
بادهٔ صافی که او آبی بر آتش میزند
همت من پای بر تاج سلاطین مینهد
خاطر من خاک بر تخت منقش میزند
من ز غیرت میخورم خون دل ساغر که او
بوسه بر لعل پریرویان مهوش میزند
همدمی جز نی ندارم در جهان، او هم ز غم
شکر باری گر همینالد دمی خوش میزند
از سماع امروز خواهندم برون بردن به دوش
باز گر آن ماهرویم دست در کش میزند
بخت ما را مهره باید ریخت کاندر راه عشق
سه یک آمد نقش ما و خصم بر شش میزند
بر دل ناصر نشانش هست از آن معنی بر او
چشم تُرکش هر زمان تیری ز تَرکش میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بلبل اندر ناله و، گُل خندهٔ خوش میزند
چون نسوزد دل که دلبر در وِی آتش میزند؟
زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟
زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش میزند
ناخوشیها دیدهام از زاهدِ پشمینهپوش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.