در کوی ماهروئی پایم به گل فرو شد
سر خیل نیکنامان رسوای شهر و کو شد
ای صبرِ پای برجا منزل به کوی او کن
کان دل که بود وقتی اکنون از آنِ او شد
عقلم ز دور بینی جان گفت لعل او را
با عقل خرده دانم بسیار گفت و گو شد
هستیِ ما ز مهرش چون ذره شد هوائی
خاک وجود عاشق بر بادِ آرزو شد
در دیده عکس رویش عکس گلی در آب است
در دل خیال لعلش، چون باده در سبو شد
گفتم نکو شود دل از درد عشق روزی
این هم که سوخت کلّی از درد آن نکو شد
تنها نگشت ناصر در راه عشق گمره
در وادی مَحبت صد کاروان فرو شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عیسی گذاشت دنیا، قارون اسیر او شد
آن بر فلک برآمد این در زمین فرو شد
آب حیات وصلت تا روزی که گردد؟
نقد حیات ما را باری به جستجو شد
باصولجان عشقت مارا چه چاره باشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.