گنجور

 
ناصر بخارایی

چشمت به خواب چون به سحرگه گشاده شد

صد فتنه را به جانب ما رَه گشاده شد

گیسوی مُشکبوی چو برداشتی ز روی

ابر سیاه رفت و رخ مه گشاده شد

بر بسته بودم از مژه سیلاب اشک را

خاشاک سست بود، به ناگه گشاده شد

پوشیده بود چاه زنخدان تو به زلف

چندان نداشت رشتهٔ کوته، گشاده شد

ناصر طناب عمر به زلف تو بسته بود

دل چون قدم نهاد سرِ چَه گشاده شد