گنجور

 
اهلی شیرازی

عیسی گذاشت دنیا، قارون اسیر او شد

آن بر فلک برآمد این در زمین فرو شد

آب حیات وصلت تا روزی که گردد؟

نقد حیات ما را باری به جستجو شد

باصولجان عشقت مارا چه چاره باشد

جایی که چرخ گردون سرگشته همچو گو شد

چون خاک میشود تن خوش وقت آنکه دایم

در کوی می فروشان خاک مس سبو شد

ساقی ز درد دوشین جز درد سر چه گویی

می ده که عمر اهلی ضایع به گفتگو شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode