گنجور

 
ناصر بخارایی

من نمی‌خواهم که چشم غیر در تو بنگرد

چشم بد حیف است کاندر روی نیکو بنگرد

باد هر موی مژه در دیده میل آتشین

گر به نقصان در جمالت یک سر مو بنگرد

حیرتم آید که باد صبح در کویت وزد

یا شب از روزن بر آید، ماه آن رو بنگرد

جان مجروحم تپد هر دم میان خاک و خون

آن زمان کز ناز چشم تو به هر سو بنگرد

حاجت تیر و کمان نبود فتد مرغ از هوا

در پریدن گر سوی آن چشم و ابرو بنگرد

گر نظر کردم به سوی لعل نوشینت چه باک

دیدهٔ‌ بیمار شاید سوی دارو بنگرد

نقش بازو ساخت ناصر نام میمون تو را

شوق چون غالب شود در نقش بازو بنگرد