گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

عشق تو روی ما ز عدم در وجود کرد

چیزی نبود، مهر رخت هرچه بود کرد

بر درد ما ز ماتم هجر تو تا ابد

خورشید چرخ خرقهٔ گردون کبود کرد

بوئی در آب و گِل ز گُل عارض تو بود

از بهر آن فرشته به آدم سجود کرد

صوفی منال بیهوده چندین که چوب خشک

تا کل نسوخت درد سر آورد و دود کرد

ما بی عمل به جنت اعلی رسیده‌ایم

ای بی‌خبر خدا نشنودی که جود کرد

فکر جهان بی سر و پا کار عقل نیست

عاقل خبر نداشت که دیوانه سود کرد

شاخ درخت عشرت ما تازه می‌شود

در باغ عیش از آب روانی که رود کرد

ناصر تو را به رندی و دیوانگی مثل

ذوق شراب صافی و عشق سرود کرد

 
 
 
جامی

هر کس که سود چهره به راه تو سود کرد

در روی تو جمال ازل را سجود کرد

مسکین فقیه گوش اشارت شنو نداشت

منع سماع زمزمه چنگ و عود کرد

دیریست می زند دم ارشاد شیخ شهر

[...]

بیدل دهلوی

خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد

چون سر نماند شمع قبول سجود کرد

در سعی بذل‌ کوش‌ که اینجا خسیس هم

جان دادنش به حسرت جاوید جود کرد

زان غنچهٔ خموش به آهنگ‌کاف و نون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه