زان آتشی کز هجر تو هر دم به جان من فتد
گر دم زنم خورشید را صد شعله در خرمن فتد
گفتم شوم با درد تو یکسان به خاک ره ولی
حیف آیدم کز خاک ره گَردی بر آن دامن فتد
خود را نشانه کردهام پیش کمان ابرویت
باشد نشان دولتی کز تیر تو بر من فتد
هر شب خیال روی تو بر بام دل آید از او
در خانهٔ تاریک تن عکس مه روشن فتد
بگشاد چشمم روزنی در خلوت دل تا مگر
ناگه ز خورشید رخت نوری در آن روزن فتد
خون شد دل من غنچهوش، نینی که از خار جفا
عیبم مکن گر همچو گل چاکی به پیراهن فتد
ناصر همه شب نالد و خلق نبید خواب خوش
کز آه او همسایه را آتش به پیراهن فتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر گشت آن سرو روان روزی سوی گلشن فتد
هم گل به غنچه در خزد، هم سرو در سوسن فتد
خاک رهش بر سر کنم، مقصودم آن کان خاک اگر
افتد ز سر باری همه در دیده روشن فتد
منت پذیرم، گر زند تیغ رقیبت گردنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.