زنخدان تو گر این است، صد یوسف به چاه افتد
نظر بر قدت اندازند خوبان را کلاه افتد
چو زلف توست بخت من، از آن دایم پریشانست
ندانم در جهان کس را چنین بخت سیاه افتد
نیامد در برم قد تو باری خاک ره گردم
که روزی سایهٔ بالای تو بر خاک راه افتد
اگر چشم تو ناحق ریخت خونم را، به حل کردم
نیرزد کز چنین خون نازنینی در گناه افتد
من از ضعف وجود خود چو ذره تا پدیدارم
کجا خورشید تابان را به سوی من نگاه افتد
گر از دست تو در پایت فتادم سر مکش از من
عجب نبود اگر در زیر پای گل گیاه افتد
ز ناصر جان طلب کرد، به صد جان منت است، آری
ره آورد گدایان گر قبول پادشاه افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر جنبش که در زلفت ز باد صبحگاه افتد
بسا دلهای مسکینان کزان زلف دو تاه افتد
گل اندر خوابگاه نرگس افتد گر وزد بویت
ولیکن عشق بازان را خسک در خوابگاه افتد
تو می رو مست و غلتان، کو هزاران توبه باطل شو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.