گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گر گشت آن سرو روان روزی سوی گلشن فتد

هم گل به غنچه در خزد، هم سرو در سوسن فتد

خاک رهش بر سر کنم، مقصودم آن کان خاک اگر

افتد ز سر باری همه در دیده روشن فتد

منت پذیرم، گر زند تیغ رقیبت گردنم

آن سر که نبود بر درت، آن به که از گردن فتد

تیغ تو بهر عاشقان، تیر تو بهر مخلصان

مسکین کسی کش دوستی با همچو تو دشمن فتد

چون خاک گردم در ره وصلت همین بس باشدم

کایی و از تو سایه ای بالای قبر من فتد

باشد هوس نه عاشقی یا از برای شهرتی

رعنای عاشق پیشه را چاک ار به پیراهن فتد

روزی ز بخت من نگر کز وصل گیرد داستان

نامت که با نامم بهم در کار مرد و زن فتد

خسرو طفیل عاشقان می سوزد از سودای تو

سوزد طفیل دانه خس، آتش چو در خرمن فتد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

زان آتشی کز هجر تو هر دم به جان من فتد

گر دم زنم خورشید را صد شعله در خرمن فتد

گفتم شوم با درد تو یکسان به خاک ره ولی

حیف آیدم کز خاک ره گَردی بر آن دامن فتد

خود را نشانه کرده‌ام پیش کمان ابرویت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه