گنجور

 
ناصر بخارایی

چون صبا در کوی تو آشفته بر خواهم گذشت

بر درت بیمار خواهم رفت و درخواهم گذشت

خاک ره خواهم شدن تا دهر بر بادم دهد

بر سر کوی شما زین رهگذر خواهم گذشت

شب همه شب سوختم چون شمع، هان ای باد صبح

بر سرم بگذر که بر بویت ز سر خواهم گذشت

ز آتش دوزخ چه می‌پرسی خبر از من که من

بر صراط عشق مست و بی‌خبر خواهم گذشت

مدعی گر بهر زر چون غنچه باشد تنگ دل

من چو گل خندان و خوش از وجه زر خواهم گذشت

بر گذر ای جان ناصر بر سرم خوش همچو گل

زانکه دور از روی تو چون عمر بر خواهم گذشت