چون به کرشمه کژ کنی، طرف کلاه خویش را
قبلهٔ عالمی کنی، روی چو ماه خویش را
چرخ کلاه آفتاب، از سر رشک بفکند
گر تو به چرخ بر زنی، عکس کلاه خویش را
از پی آنکه تا مگر، اسب تو پی بر او نهد
خاک در تو کردهام، روی چو کاه خویش را
شاه پریرخان تویی، ما همه خیل عشق تو
هیچ غمی نمیخوری، خیل و سپاه خویش را
میل به من نمیکنی، چیست بگو گناه من
تا که به عذر بشکنم، سدّ گناه خویش را
زلف سیاه تو مرا، بیدل و بیقرار کرد
تاب چرا نمیدهی، زلف سیاه خویش را
جور و جفا و سرکشی، بس کنی و ستمگری
با تو اگر بیان کنم، حال تباه خویش را
دیدهٔ خون فشان من، هست گواه حال من
گر چه که خون بریختم، بیتو گواه خویش را
هفت فلک بسوزد از، سینهٔ ناصر ای صنم
گر به فلگ بر آورد، شعلهٔ آه خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش تو عرضه می کنم حال تباه خویش را
تا تو نصیحتی کنی چشم سیاه خویش را
سرزنشم مکن که تو، شیفته تر ز من شوی
بینی اگر به ناگهان چشم سیاه خویش را
چند به چهره افکنی زلف سیاه خویش را
از نظرم نهان کنی روی چو ماه خویش را
اینقدر از غم توام حال نمانده تا مگر
شرح دهم به پیش تو حال تباه خویش را
شاهی و غمزهات بود خیل و سپاه و کردهای
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.