گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

ای رفته و باز آمده از ارض مقدس

در حفظ خداوند تعالی و تقدس

ای خواچهٔ دریا دل و خورشید عطائی

کز رأی تو شد عرصهٔ آفاق مشمس

نام تو خلیل است و شود آتش نمرود

از خلُق تو ریحان و گل و لاله و نرگس

روی زمی از فرط سخای تو محدب

پشت فلک از بار عطای تو مقوس

با سرعت عزم تو برابر نشود خصم

با باد صبا لاف دلیری نزند خس

در شرح ثنای تو بود عاقله الکن

در وصف کمال تو شود ناطقه اخرس

ای کنگرهٔ قدر تو چرخی که حضیضش

از علو دهد اوج به نُه طاق مقرنس

هر چند که ابرام بود باز نمایم

جز پیش کسان درد دل خود نبرد کس

گر کس به تأمل نگرد هست هنر عیب

آری چه عجب آفت سر شد پر کرکس

از نور چو اجرام بود زینت ناصر

آن به که نباشد به لباسات ملبس

آئینه که از آب و هوا زنگ بر آرد

او را نمد جام به از جامهٔ اطلس

ارکان مربع چو صلیب است جهان را

زنهار مکن تکیه برین دیر مسدس

انفاس تو آن داد که از قوت ترکیب

یکران سخن شد به زمان تو مجنس

احسان تو باید که بدین قطعه توان یافت

تحسین من از جملهٔ ارواح مقدس

فریاد رهی گر چه رسیده‌ست به هر جای

لطفی کن و اینجا تو به فریاد رهی رس

امروز که از ساده دلی بر ورق سبز

روی چمن آورد خط از چتر مطوس

باغ طرب و عیش تو با برگ و نوا باد

الطایر ما صوت و الصبح تنفس