غنچه گردید گل قسمتم از کم سخنی
چون نفس تنگ شده روزیم از بی دهنی
ندهد هیچ کسی آب سخن های مرا
شد دلم خون به تمنای عقیق یمنی
نام صاحب هنران تا به قیامت باقیست
نقش فرهاد خبر می دهد از کوهکنی
مدتی شد که به صحرای جنون می گردم
کرده در خانه زنجیر مرا بی وطنی
تشنه را قطره به از گوهر سیراب بود
دست خشک است صدف پیش عقیق یمنی
گردبادم به بیابان شده ام سرگردان
دامن دشت جنون است به دوشم کفنی
صاحب عزت ذاتی نزند دم ز حسب
غنچه هرگز نکند دعویی گل پیرهنی
چشم پوشیده گذر می کنم از باغ جهان
این چمن بس که ندارد گل بر سر زدنی
نکند جامه زربفت بدل اعضا را
نزند صورت دیوار دم از سیمتنی
عمرها شد که سر خویش به زانو دارم
غنچه خسپیست مرا کار ز بی پیرهنی
بی مربی نشود هیچ کسی صاحب نام
سنگ را می کند افلاک عقیق یمنی
خون ناحق نگذارد نفس قاتل را
شمع را شد پر پروانه به گردن کفنی
هر که از بزم جهان رفت به خود می گوید
نیست در صحبت این قوم دگر آمدنی
جانب انجمن ای شمع مکن تکلیفم
نیست پروانه ناقابل من سوختنی
وقت آنست که افلاک شود زیر و زبر
بزم تصویر بود لایق بر هم زدنی
بر ضعیفان مکن اظهار زبردستی خویش
تیشه زد بر سر فرهاد دم از کوهکنی
سخن خانه به بازار نمی آید راست
دایه می گفت به گهواره مرا ناشدنی
از ملامت نکند اهل طمع اندیشه
می کند عار از این طایفه روئینه تنی
بوی خون از دهن غنچه گل می آید
ای صبا دست نگه دار ز دندان شکنی
سیدا بس که جهان در نظرم تنگ شدست
جای در کنج قفس کرده ام از بی وطنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساسات عمیق خود درباره جدایی، تنهایی و longing میپردازد. او خود را به غنچهای تشبیه میکند که به دلیل کمگویی و بیصدا بودن، نمیتواند به گل تبدیل شود. دلش به خاطر آرزوی عقیقی یمنی خونین است و احساس میکند که در بیوطنی گرفتار شده است. شاعر به جنون و سردرگمی اشاره میکند و از این که هیچکس به سخنان او توجهی نمیکند، دلگیر است. همچنین، وی بر تأثیر نام و هنر بر زمان تأکید میکند و میگوید که عمرش را در غم و تنهایی سپری کرده است. در نهایت، با ناامیدی به فراق از جمع و سیطره بیوفایی در بزم زندگی اشاره میکند و از درد و رنج خود میگوید.
هوش مصنوعی: تبدیل به گل شدم، اما سرنوشت من به خاطر کمگویی و بیزبانیم دچار تنگنای روحی شده است. روزهایم از این بیکلامی سخت میگذرد.
هوش مصنوعی: هیچکس به سخنان من توجهی نمیکند و این موضوع باعث شده که دل من به خاطر رغبت به عقیق یمنی غمزده و خونین شود.
هوش مصنوعی: نام هنرمندانی که به شهرت رسیدهاند، تا ابد در تاریخ باقی خواهد ماند. داستان فرهاد نشاندهندهی تلاش و هنر او در نبرد با کوههاست.
هوش مصنوعی: مدتی است که در دنیای دیوانگی سرگردانم و مانند کسی که در خانه محبوس است، احساس میکنم. این حالت بیخانمانی و جداافتادگی را در وجودم حس میکنم.
هوش مصنوعی: برای شخصی که تشنه است، یک قطره آب ارزش بیشتری دارد تا جواهرات قیمتی. وقتی دست انسان خشک و بیآب باشد، وجود صدفی که در آن عقیق یمنی باشد، سودی ندارد.
هوش مصنوعی: من مانند گردبادی در بیابان سرگردانم و دامن دشت به وسعت جنون بر دوش من همچون کفنی قرار دارد.
هوش مصنوعی: کسی که دارای عزت و بزرگمنشی واقعی است، به نسب و خانوادگی که دارد افتخار نمیکند و هرگز خود را به صرف داشتن یک ظاهر زیبا معرفی نمینماید.
هوش مصنوعی: از باغ دنیا گذر میکنم و چشمپوشی میکنم، چون این چمن به قدری بیگل است که حتی هیچگونه شادی و سرور هم نمیتواند در آن وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: نکند که لباس بافت زربفت، به جای اعضای بدن، تصویر دیوار را نشان بدهد که از سیم ساخته شده است.
هوش مصنوعی: سالهاست که سر خود را به زانو گرفتهام، غنچهای که در دیوانگی سرتاسر زندگیام، غم و اندوه را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: بدون راهنمایی و آموزش، هیچکس نمیتواند به موفقیت و شهرت واقعی برسد. حتی سنگی از افلاک هم نمیتواند به ارزش عقیق یمنی تبدیل شود مگر آنکه به درستی هدایت شود.
هوش مصنوعی: خون بیگناه، نمیگذارد که قاتل آرامش داشته باشد، مانند شمعی که پروانهها را به دور خود جذب میکند و به خاطر عشقشان، جان خود را از دست میدهند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از شور و حال دنیا جدا شود، در دلش میگوید که دیگر نمیتواند در جمع و مجالس این گروه حضور پیدا کند.
هوش مصنوعی: ای شمع، به خاطر من زحمت نکش، زیرا پروانه بیارزش من فقط برای سوختن آمده است.
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که همه چیز به هم بریزد و تغییر کند. مراسم و جشن حاضر، شایستهی این است که به هم بخورد و دگرگون شود.
هوش مصنوعی: بر ضعیفان خودت را برتر از آنها نشان نده، زیرا مانند فرهاد که با تیشهاش بر سر کوه میزد، دچار سقوط خواهی شد.
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادکامی در میان مردم به راحتی و به وضوح بیان نمیشود. مادر بزرگی همیشه به من میگفت که به خواستهها و آرزوهای خود نخواهم رسید.
هوش مصنوعی: مردم طمعکار از سرزنش نمیترسند و به عیب و نقصهای خود فکر میکنند، باید از این افکار و افرادی که دلشان پر از طمع است، بیزار بود.
هوش مصنوعی: بوی خون از دهان غنچه گل به مشام میرسد، ای نسیم، لطفاً دست نگهدار و آسیبی به آن نرسان.
هوش مصنوعی: به خاطر بیوطنی و تنگ شدن دنیایم، در گوشهای از قفس جای گرفتهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.