گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

غنچه گردید گل قسمتم از کم سخنی

چون نفس تنگ شده روزیم از بی دهنی

ندهد هیچ کسی آب سخن های مرا

شد دلم خون به تمنای عقیق یمنی

نام صاحب هنران تا به قیامت باقیست

نقش فرهاد خبر می دهد از کوهکنی

مدتی شد که به صحرای جنون می گردم

کرده در خانه زنجیر مرا بی وطنی

تشنه را قطره به از گوهر سیراب بود

دست خشک است صدف پیش عقیق یمنی

گردبادم به بیابان شده ام سرگردان

دامن دشت جنون است به دوشم کفنی

صاحب عزت ذاتی نزند دم ز حسب

غنچه هرگز نکند دعویی گل پیرهنی

چشم پوشیده گذر می کنم از باغ جهان

این چمن بس که ندارد گل بر سر زدنی

نکند جامه زربفت بدل اعضا را

نزند صورت دیوار دم از سیمتنی

عمرها شد که سر خویش به زانو دارم

غنچه خسپیست مرا کار ز بی پیرهنی

بی مربی نشود هیچ کسی صاحب نام

سنگ را می کند افلاک عقیق یمنی

خون ناحق نگذارد نفس قاتل را

شمع را شد پر پروانه به گردن کفنی

هر که از بزم جهان رفت به خود می گوید

نیست در صحبت این قوم دگر آمدنی

جانب انجمن ای شمع مکن تکلیفم

نیست پروانه ناقابل من سوختنی

وقت آنست که افلاک شود زیر و زبر

بزم تصویر بود لایق بر هم زدنی

بر ضعیفان مکن اظهار زبردستی خویش

تیشه زد بر سر فرهاد دم از کوهکنی

سخن خانه به بازار نمی آید راست

دایه می گفت به گهواره مرا ناشدنی

از ملامت نکند اهل طمع اندیشه

می کند عار از این طایفه روئینه تنی

بوی خون از دهن غنچه گل می آید

ای صبا دست نگه دار ز دندان شکنی

سیدا بس که جهان در نظرم تنگ شدست

جای در کنج قفس کرده ام از بی وطنی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جمال‌الدین عبدالرزاق

این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی

وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی

دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند

وقت باشد که زیانکار شود خوش‌سخنی

چند ازین قاعده‌ها وقت درآمد که کنون

[...]

عطار

در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی

این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی

حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود

مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی

از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا

[...]

مولانا

به شکرخنده بتا نرخ شکر می‌شکنی

چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی

گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو

تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی

گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری

[...]

سعدی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی

شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود

که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی

وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه