گنجور

 
سیدای نسفی

دلم در سینه باشد در تنوری مرغ بریانی

سرم در جیب گردد گردبادی در بیابانی

چو گل غلتیده ام در خون ز فکر جامه گلگونی

گریبان چاکم از دست نگار پاکدامانی

به پشت بام آن لیلی جبین مهتاب مجنون

سر کو باشد از زنجیرمویان سنبلستانی

به مغز استخوانم سبز شد از بس که پیکانش

مرا گردیده چاک سینه از تیرش خیابانی

ز دیوان بوستانی کرده بر پا معنی بکرم

بود هر نخل مصراعش عروس نارپستای

ز خوان اهل دنیاتر نکرده دستم انگشتی

قناعت کرده ام همچون مه نو با لب نانی

ز عریانی سرم را در کنار آورده زانویم

مرا از پیرهن باشد گریبانی و دامانی

کشم از خوان خود شرمندگی و عذر پیش آرم

به سر وقتم اگر سازد گذر ناگاه مهمانی

در آغوش پدر ای سیدا دارم لب خشکی

مرا زادست مادر در چه وقتی در چه دورانی