گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سیدای نسفی

می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم

طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم

خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست

می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم

ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست

عمرها خون می خورم تا یک تبسم می کنم

از سر جرم من آن بدخوی پا کوته نکرد

عمرها شد زیر تیغ او تظلم می کنم

ماه را رخسار او خرگه نشین هاله کرد

آفرین بر خیره چشمی های انجم می کنم

بی زبانی نعمتی بودست من از سادگی

شکوه از خاموشی لبهای گندم می کنم

حرفهای بیجا گفتن از شمشیر تازی برتر است

اره می گردد زبانم تا تکلم می کنم

زلف بی پروای او شبها چو بر یارم رسد

می شوم دیوانه و با خود تکلم می کنم

چون تنور از انتظاری می شود چشمم سیاه

سفره خود تا سفید از نان گندم می کنم

می روم زین پس سوی میخانه همچون سیدا

بالش آسایش از خشت سر خم می کنم

 
 
 
امیر شاهی

هر شب از مستی به سوی خانه ره گم می‌کنم

نقد هستی وقف بر خمخانه و خم می‌کنم

هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود

گاه می‌گریم چو شمع و گه تبسم می‌کنم

می‌کنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش

[...]

شاهدی

خونم از مستی طریق عقل را گم می‌کنم

می‌کشم خون صراحی روی در خم می‌کنم

با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد

عقل بی‌آرام پیش خود به مردم می‌کنم

بس که می‌پاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم

[...]

وحشی بافقی

کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می‌کنم

زهر خند است این که پنداری تبسم می‌کنم

در میان اشک شادی گم شدم روز وصال

اینچنین روزی که دیدم خویش را گم می‌کنم

با من آواره مردم تا به کشتن همرهند

[...]

نظیری نیشابوری

خاک دیگر بر سر مژگان بی‌غم می‌کنم

دست دل می‌گیرم و دریوزهٔ غم می‌کنم

در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد

می‌شکافم سینه و الماس مرهم می‌کنم

بی‌غمم بی‌غم، ز من ای دردناکان الحذر

[...]

صائب تبریزی

پرتو مه را قیاس از نور انجم می‌کنم

در محیط قطره سیر بحر قلزم می‌کنم

نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من

خشت را آواره از بالای این خم می‌کنم

خنده و جان بر لبم یک بار می‌آید چو برق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه