دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید
ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید
اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند
در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید
مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او
ز جای خود نخیزد بر سرش گر آفتاب آید
میان دوستان حایل نگردد دوریی منزل
که از یکساله ره یوسف زلیخا را به خواب آید
نسازند اهل دنیا حفظ آب و روی یکدیگر
ندارد موج پروا گر شکستی بر حباب آید
نباشد هیچ کس در قصر هستی از طمع خالی
سئوال از هر که می سازی همان از وی جواب آید
ز داغش سیدا در دل گلستانی که من دارم
اگر بر شبنمش سازی نظر بوی گلاب آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و انتظار میپردازد. صبحی که بوی شراب و کباب به مشام میرسد، نشاندهنده شوری و حال و هوای خاص است. شاعر در آرزوی دیدار معشوق خود و در آغوش گرفتن اوست و به وضعیتی اشاره میکند که حتی در خواب هم نمیتواند از یاد او غافل باشد. او همچنین به دلمشغولیهای دنیوی و عدم وفاداری مردم اشاره میکند و میگوید که در قصر هستی، هیچکس از طمع خالی نیست. شاعر با استفاده از تشبیهها و نمادهای مختلف، ابراز احساسات عمیق خود را نسبت به عشق و معشوق بیان میکند.
هوش مصنوعی: در سپیدهدمی که برای نوشیدن شراب به میخانه میرود، مردم برای استقبال از او با دلهایشان، بوی کباب را میفرستند.
هوش مصنوعی: اگر او در خواب هایش به یاد من باشد و مرا در آغوش گرفته ببیند، با دل نگرانی و اضطراب به سمت من خواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر مسیحا بر بالین بیمار بیفتد و از خشت آستان او کسی شفا نیابد، حتی آفتاب هم نتواند او را از آنجا بلند کند.
هوش مصنوعی: در میان دوستان، فاصله و دوری نمیتواند مانع ارتباط نزدیک آنها شود؛ مانند اینکه خواب یوسف به زلیخا میآید، حتی اگر سالها از هم دور باشند.
هوش مصنوعی: افراد دنیادوست توجهی به آبرو و حیثیت یکدیگر ندارند و اگر کسی به زمین بیفتد و دچار مشکل شود، هیچ کس برای او نگران نمیشود.
هوش مصنوعی: در قصر وجود هیچکس نیست که از خواسته و طمع خالی باشد؛ هر کس را که بپرسی، پاسخ او همان چیزی است که خود او در دل دارد.
هوش مصنوعی: اگر به شبنمی که بر دل گلستانم نشسته نظر کنی، بوی گلاب از آن به مشام میرسد، و این به خاطر داغ و درد اوست که در دل دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
ببستان هر سحرگاهان نسیم مشکناب آید
دهان گل ز چشم ابر هر شب پر گلاب آید
گل اندر بوستان اکنون بدیگر آب و تاب آید
عقیقی روی و مشگین زلف و زنگاری نقاب آید
بنفشه چون دل عاشق کبود و پر ز تاب آید
[...]
نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت
تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی
تو را دادند چشم و دست و پا هر یک دو، الّا دل
که چون لیلی است یک محمل تو را باید یکی باشد
به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید
چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید
دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب می بازد
چه خواهم کرد، اگر آن آتشین رو بی نقاب آید
حجاب عشق می بندد نظر، مجنون مسکین را
[...]
در ودیوار دل از عشق جانان چون خراب آید
فضای دل هماندم پر زنور آفتاب آید
دلم ازآتش عشق پریروئی بود بریان
که چون ازدل کشم هوئی زمن بوی کباب آید
شبی در خواب دیدم می کنم با زلف اوبازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.