گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

رو بخوان از مصحف حق قد نری

قد تقلب وجهک نحوالسماء

آن خلیل باوفای نیک خو

هم بگفت الا که حسبی علمُهُ

نی اعانت جست از روح القدس

نی گشود اندر دعا ولا نه لعس

از شرار آتشش پروا نبود

در دلش جز یاد آن یکتا نبود

پس به استمساک آن حبل وثیق

اندر آتش برفتاد از منجنیق

منجنیق از تاب غم بیتاب شد

آتش از خجلت تو گفتی آب شد

چون در آتش اوفتاد آن سرفراز

گفت بنگر حالم ای دانای راز

کامد از حق با جلال و با عتاب

سوی آن آتش خطاب مستطاب

سرد و سالم شو که فرمایم چنین

سرد و سالم همچو فردوس برین

ای حرارت تو ز آتش دور شو

ای شرارت زین شرر مهجور شو

زین شرار ای شعله تو خاموش شو

جمله آذرگون و آتش پوش شو

ای دره تو غیرت ارتنگ باش

رشک صد کشمیر و هفتصد پنگ باش

ای سعیر تفته تو گلزار شو

ای زمین شوره نرگس زار شو

گلستان شو بوستان شو باغ شو

هم چمن هم مرغزار و راغ شو

چشمه ها در این چمن جاری شوید

بارها اشباح و انواری شوید

خارها گلهای ریحانی شوید

سنگها یاقوت رمانی شوید

خود برون آرید گلبنها ز خاک

میوه های غنچه ها از آن شتاک

سروها قدها برافرازید راست

نارونها جویباران از شماست

ای بنفشه گرد چشمه سر برار

ای الاله در خیابان کن قرار

بارگه زن اندرین دشت ای بهار

چتر طاوسی فکن از هر کنار

ای صبا از این چمن غافل مشو

ای نسیم از عرضه اش بیرون مرو

ترک کن از این چمن دامن کشان

عطر گل بر گیسوی سنبل فشان

چون خطاب حق به آن آتش رسید

خیمه فروردین به آن صحرا کشید

آمد آنجا موسم اردی بهشت

آن زمین شد رشک مینو و بهشت

بارگه افراشت سلطان بهار

با سپاه سرو و شمشاد و چنار

کرد برپا اندر آن دشت از سحاب

خیمه ی سیمابی زرین طناب

نطع مینایی ز سبزه گسترید

باد آزاری دران دامن کشید

هر کناری چشمه ی آبی روان

بر لب هر چشمه ای سروی روان

بر سر هر سرو قمری در نوا

همچو تسبیح ملایک در سما

هر کناری گلبنی سر بر زده

در سر هر گلبنی گل سر زده

پای هر گل عندلیبی در فغان

بر نوای نغمه قدوسیان

جلوه گر هر سو عروسان چمن

نوعروسان انجمن در انجمن

همچو رقاصان به رقص از هر کنار

پای کوبان سرو و دست افشان چنار

گیسوی سنبل پریشان از صبا

دیده نرگس پر از آب حیا

زآنچه گویم شرح آن بالاتر است

در بیانش خامه من ابتر است

اندر این گلشن خلیلا می خرام

کامد این آتش تورا برد و سلام

آن ملک کش حق امیر سایه کرد

با خلیلش همدم و همسایه کرد

همچنانکه مؤمنان را در لحد

از جهان قدس همدم می رسد

کافران را هم ز سجین لعین

می رسد همدم بخوان بئس القرین

ای قرین نیک و بد در آن جهان

پیش تو از تو نیاید میهمان

بلکه تا بودی تو همراه تو بود

هم رفیق گاه و بیگاه تو بود

هم به شب همخوابه بودت تا سحر

هم به روزت هم دکان و هم سفر

یک نفس از تو نمی گشتی جدا

خواه مسجد بودی و خواهی خلا

پرده بودی لیک بر چشم سرت

پنبه اندر گوش بودی بر درت

می ندیدی همدم و همخوابه را

همنشین حجره و سردابه را

بیند این یک خانه ی دل تابناک

بام و دهلیزش پر از انوار پاک

هم ماشم جان معطر باشدش

پر ز بوی مشک و عنبر باشدش

می نداند لیک نور روی کیست

عطرها از سنبل گیسوی کیست

چون برافتد پرده جسم از میان

چون شود از مرگ روشن جسم و جان

دلبری بیند سراسر نور پاک

طعنه زن رویش به مهر تابناک

صد هزاران نافه مشک ختن

پیش خط مشکبار او نتن

داند این نور از مه رخسار اوست

داند آن بو از گل گلزار اوست

لذت دیدار و وصل بی حجاب

صحبت جان پرور و ذوق خطاب

از پس مردن شود جانا مزید

بر بها و نور آن عطر شدید

وان دگر یک می رود باکش وفش

بیندش بیننده چون سلطان تکش

لیک جانش پر ز سوز است و شرر

سوزهای جانگداز و جان شکر

یک زمان خالی نه از صد درد و سوز

گوییا افشاند در مهد تموز

سوزها پیدا و آتش ناپدید

زخمهای فاش ناپیدا حدید

آتشی گر نیست این سوز از کجاست

ورنه خنجر اینهمه زخم از چه خاست

گر نباشد کژدمش در پیرهن

از چه افتاده است سوزش در بدن

کلبه های پر زدود است و بخار

آتشش پنهان و دودش آشکار

هم دماغ جان او گشته عفن

روز و شب از بس کشد گند نتن

گندها پیدا ولی مردار نیست

هر رگ او پر ز زهرمار نیست

تا برهنه سازدش دست اجل

پاک سازد مرگ از چشمش سبل

پیرهن بیند سراسر مارها

هم ز کژدم اندر آن خروارها

بر لحاف جانش افتاده شرار

گند و دودش بر شده از هر کنار

صد سگی گر هست در شلوار او

مار و افعی هر نخ دستار او

جمله ی اینها قرین و همنشین

باشد او را از لحد تا بوم دین

این سخن اندر میان شد معترض

باز آیم بر سر اصل غرض

اندران روضه خلیل سرفراز

با قرین خود به صد اعزاز و ناز