گنجور

 
مولانا

عشق را جان بی‌قرار بود

یاد جان پیش عشق عار بود

سر و جان پیش او حقیر بود

هر که را در سر این خمار بود

همه بر قلب می‌زند عاشق

اندر آن صف که کارزار بود

نکند جانب گریز نظر

گرچه شمشیر صد هزار بود

عشق خود مرغزار شیران است

کی سگی شیر مرغزار بود‌؟

عشق جان‌ها در آستین دارد

در ره عشق جان نثار بود

نام و ناموس و شرم و اندیشه

پیش جاروب‌شان غبار بود

همه کس را شکار کرد بلا

عاشقان را بلا شکار بود

مر بلا را چنان به جان بخرند

کان بلا نیز شرمسار بود

جان عشق است شه صلاح الدین

کاو ز اسرار کردگار بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode