گنجور

 
مولانا

هر که بهر تو انتظار کند

بخت و اقبال را شکار کند

بهر باران چو کشت منتظر است

سینه را سبز و لاله‌زار کند

بهر خورشید کان چو منتظر است

سنگ را لعل آبدار کند

انتظار ادیم بهر سهیل

اندر او صد هزار کار کند

آهنی که‌انتظار صیقل کرد

روی را صاف و بی‌غبار کند

ز انتظار رسول تیغ علی

در غزا خویش ذوالفقار کند

انتظار جنین درون رحم

نطفه را شاه خوش‌عذار کند

انتظار حبوب زیر زمین

هر یکی دانه را هزار کند

آسیا آب را چو منتظر است

سنگ را چست و بی‌قرار کند

انتظار قبول وحی خدا

چشم را چشم اعتبار کند

انتظار نثار بحر کرم

سینه را دُرج دُر چو نار کند

شیره را انتظار در دل خم

بهر مغز شهان عقار کند

بی کنار‌ست فضل منتظر‌ش

رانده را لایق کنار کند

تا قیامت تمام هم نشود

شرح آن که‌انتظار یار کند

ز انتظارات شمس تبریزی

شمس و ناهید و مه دوار کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۸۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

خواهد از شاه تا قمار کند

ببرد سیم و در کنار کند

انوری

گر وفا با جمال یار کند

حلقه در گوش روزگار کند

ماه دست از جمال بفشاند

گر بر این پای استوار کند

نازها می‌کند جفا آمیز

[...]

خاقانی

غصه بر هر دلی که کار کند

آب چشم آتشین نثار کند

هر که در طالعش قران افتاد

سایهٔ او از او کنار کند

روزگارم وفا کند هیهات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه