گنجور

 
مولانا

گل خندان که نخندد چه کند

علم از مشک نبندد چه کند

نار خندان که دهان بگشادست

چونک در پوست نگنجد چه کند

مه تابان به جز از خوبی و ناز

چه نماید چه پسندد چه کند

آفتاب ار ندهد تابش و نور

پس بدین نادره گنبد چه کند

سایه چون طلعت خورشید بدید

نکند سجده نخنبد چه کند

عاشق از بوی خوش پیرهنت

پیرهن را ندراند چه کند

تن مرده که بر او برگذری

نشود زنده نجنبد چه کند

دلم از چنگ غمت گشت چو چنگ

نخروشد نترنگد چه کند

شیر حق شاه صلاح الدینست

نکند صید و نغرد چه کند

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۳۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم