گنجور

 
مولانا

هر زمان لطفت همی در پی رسد

ور نه کس را این تقاضا کی رسد

مست عشقم دار دایم بی‌خمار

من نخواهم مستیی کز می‌رسد

ما نیستانیم و عشقش آتشیست

منتظر کان آتش اندر نی رسد

این نیستان آب ز آتش می‌خورد

تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

تا ابد از دوست سبز و تازه‌ایم

او بهاری نیست کو را دی رسد

لا شویم از کل شیی هالک

چون هلاک و آفت اندر شیء رسد

هر کی او ناچیز شد او چیز شد

هر کی مرد از کبر او در حی رسد