گنجور

 
مولانا

صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند

این دل خسته مجروح مرا جان آرند

عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب

ای بسا سیل که از دیده گریان آرند

خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما

ساقیان دست تو گیرند و به مهمان آرند

صوفیان طاق دو ابروی تو را سجده برند

عارفان آنچ نداری بر تو آن آرند

چشم شوخ تو چو آغاز کند بوالعجبی

آدم کافر و ابلیس، مسلمان آرند

بت پرستان رخ خورشید تو را گر بینند

بر قد و قامت زیبای تو ایمان آرند

شمه‌ای گر ز تو در عالم علوی برسد

قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند

گر بدین عاشق دلسوخته مسکینی

شکری زان لب چون لعل بدخشان آرند

جان و دل هر دو فدای شکرستان تو باد

آب حیوان چو از آن چاه زنخدان آرند

شمس تبریز اگر بلبل باغ ارمی

باش تا قوت تو از روضه رضوان آرند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۰۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند

به سر تو که همی زیره به کرمان آرند

ور خرد بر تو فشانند همی دان که همی

عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند

ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک

[...]

سوزنی سمرقندی

تاز زبازان که ترا پیش گروگان آرند

تا یکی پس نگری . . . ن به گریبان آرند

بسر حمدان . . . نت چو گریبان گردد

آن گریبان که در او گردن حمدان آرند

چند ازین لاغر . . . ران پس ایشان بطفیل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه