گنجور

 
مولانا

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را

درده می ربّانی‌ دل‌های کبابی را

کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران

جز آب نمی‌سازد‌، مر مردم آبی را

از آب و خطاب تو‌، تن گشت خراب تو

آراسته دار ای جان‌، زین گنج خرابی را

گلزار کند عشقت‌، آن شورهٔ خاکی را

دُر بار کند موجت‌، این چشم سحابی را

بفزای شراب ما‌، بربند تو خواب ما

از شب چه خبر باشد؟ مر مردم خوابی را

هم‌کاسه مَلَک باشد‌، مهمان ِ خدایی را

باده ز فلک آید مردان ثوابی را

نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش

در خم تقی یابی آن بادهٔ نابی را

هشیار کجا داند؟ بی‌هوشیِ مستان را

بوجهل کجا داند؟ احوال صحابی را

استاد خدا آمد‌، بی‌واسطه صوفی را

استاد کتاب آمد صابی و کتابی را

چون محرم حق گشتی‌، وز واسطه بگذشتی

بربای نقاب از رخ‌، خوبانِ نقابی را

منکر که ز نومیدی گوید که ‌«نیابی این‌»

بند ِ ره او سازد آن گفتِ نیابی را

نی باز سپید‌ست او‌، نی بلبل خوش‌نغمه

ویرانهٔ دنیا به آن جغد غرابی را

خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر

کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

امروز گزافی ده آن باده نابی را

برهم زن و درهم زن این چرخ شتابی را

گیرم قدح غیبی از دیده نهان آمد

پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را

ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
وحدت کرمانشاهی

یا میکده را دربند این رند شرابی را

یا چشم بپوش امشب مستی و خرابی را

تا گرد وجودم را بر باد فنا ندهد

از دست نخواهد داد این آتش آبی را

یکباره پریشان کرد ما را چو پریشان کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه