گنجور

 
مولانا

سماع صوفیان می درنگیرد

که آتش هیزمی را تر نگیرد

یقین می‌دانک جسمانیست آفت

مکوپ این دست تا پا برنگیرد

بیابد خلوت عشرت مسیحا

اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد

چرا در بزم خلوت بی‌گرانان

دل ما عیش را از سر نگیرد

نه اصل این بنا باشد کلوخی

کلوخی لطف آن دلبر نگیرد

که چشم حقد یوسف را نداند

که بانگ چنگ گوش کر نگیرد

ز هر آهو نه صحرا مشک یابد

ز هر گاوی جهان عنبر نگیرد

ز هر نی ناله مشتاق ناید

و هر مرغی ز نی شکر نگیرد

چه داند لطف زهره زهره رفته

که او را گوشه چادر نگیرد

می جان را به جز جانی ننوشد

که جسمانی می انور نگیرد

نه هر ابری حریف ماه گردد

که اختر را به جز اختر نگیرد

اگر دلدار گیرد در جهان کس

از این دلدار ما خوشتر نگیرد

خداوند شمس دین آن نور تبریز

که هر کس را چو من چاکر نگیرد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۶۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصر بخارایی

اگر دلبر ز ما دل برنگیرد

دل من غیر او دلبر نگیرد

اگر زر در میان نبود کمر را

میان دوست را دربر نگیرد

صبا دم می‌دهد گل را ولیکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه