گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند

دیوانه کجا خسبد دیوانه چه شب داند

نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه

آن چیز که او دارد او داند او داند

از گردش گردون شد روز و شب این عالم

دیوانه آن جا را گردون بنگر داند

گر چشم سرش خسپد بی‌سر همه چشم است او

کز دیده جان خود لوح ازلی خواند

دیوانگی ار خواهی چون مرغ شو و ماهی

با خواب چو همراهی آن با تو کجا ماند

شب‌رو شو و عیاری در عشق چنان یاری

تا باز شود کاری زان طره که بفشاند

دیوانه دگر سان‌ست او حامله جان است

چشمش چو به جانان است حملش نه بدو ماند

زین شرح اگر خواهی از شمس حق و شاهی

تبریز همه عالم زو نور نو افشاند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode