گنجور

 
مولانا

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت

همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی

به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد

که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی

بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق

که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو

به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر

که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۷۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد

خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد

که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد

سبکسر در فنای خویش بیش از خصم می کوشد

زبی مغزی به پای خود کدو بالای دار آمد

زگردش ماند پرگار فلک با آن سبکسیری

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
یغمای جندقی

به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد

برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد

هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد

ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد

رسید ازکوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه