گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

گر جام سپهر، زهر‌پیماست

آن در لب عاشقان چو حلواست

زین واقعه گر ز جای رفتی

از جای برو که جای این جاست

مگریز ز سوز عشق زیرا

جز آتش عشق دود و سوداست

دودت نپزد کند سیاهت

در پختنت آتشست کاُستاست

پروانه که گرد دود گردد

دود‌‌‌آلوده‌ست و خام و رسوا‌‌ست

از خانه و مان به یاد ناید

آن را که چنین سفر مهیا‌‌ست

از شهر مگو که در بیابان

موسی‌ست رفیق من و سلواست

صحبت چه کنی که در سقیمی

هر لحظه طبیب تو مسیحا‌ست

دلتنگ خوشم که در فراخی

هر مسخره را رهست و گنجا‌ست

چون خانه دل ز غم شود تنگ

در وی شه دلنواز تنها‌ست

دل تنگ بود جز او نگنجد

تنگی دلم امان و غوغا‌ست

دندان عدو ز ترس کنده‌ست

پس روترشی رهایی ماست

خاموش که بحر اگر ترش روست

هم معدن گوهر‌ست و دریا‌ست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۷۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

تا نقش خیال دوست با ماست

ما را همه عمر خود تماشاست

آنجا که جمال دلبر آمد

والله که میان خانه صحراست

وانجا که مراد دل برآمد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

برخیز که موسم تماشاست

بخرام که روز باغ و صحراست

امروز بنقد عیش خوشدار

آن کیست کش اعتماد فرد است

می هست و سماع و آن دگر نیز

[...]

عطار

این خاک ز لطف نور برخاست

وانگاه روان شد از چپ و راست

شد جانوری که آشیانش

برتر ز ضمیر و وهم داناست

هر لحظه ز فیض و فضل آن نور

[...]

عراقی

شوری ز شرابخانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه