گنجور

 
مولانا

نسیم‌الصبح جد بابتشار

و بشر حین یأتی بانتشار

واتحفنی لباس‌الجد منه

فانی من لباس الجد عاری

فقد احرقت فی صد و بعد

بنار لا تسلنی ای نار

اما تصغی الی قلب حریق

ینادی، یا حذاری، یا حذاری

و مما خان بی‌دهر قتول

و ما قدحان لی ادراک ثاری

اذا ما فیک افنی فیک احیی

اذا ما انت جاری، انت جاری

ظللت کیونس فی بطن حوت

فمذ صح‌الهوی کسروا فقاری

الا یا صاح انظر فی خدودی

تری او صافه ان کنت قاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه