تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری
چگونه رطل گران خوار را به دست آری
به جان من به خرابات آی یک لحظه
تو نیز آدمیی مردمی و جان داری
بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست
که پیش از آب و گلست از الست خماری
فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار
مجاز بود چنین نامها تو پنداری
سماع و شرب سقاهم نه کار درویشست
زیان و سود کم و بیش کار بازاری
بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد
ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری
سری که درد ندارد چراش میبندی
چرا نهی تن بیرنج را به بیماری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شخصی که دلبستهی تجملات و ظاهر زندگی است، خطاب میکند و او را به ترک این امور دعوت میکند. او میپرسد چگونه میتواند به چیزهای گرانقیمت دست یابد و از او میخواهد که برای لحظهای به میخانه بیاید و به لذتهای حقیقی زندگی فکر کند. شاعر به تأمل در زندگی و خوشیهای واقعی فرا میخواند و تأکید میکند که دستکم یک بار باید از دنیای مادی فارغ شده و به عمق وجود خود بنگرد. در نهایت، او خاطرنشان میکند که درد و رنجی که به خود تحمیل میکنیم، بیفایده است و باید به سادگی زندگی کرد.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی با تدبیر و مهارت، شخصی بزرگ و ارزشمند را تحت تأثیر قرار دهی، در حالی که ترتیب و نظم کارهایت را به خوبی رعایت نکردهای؟
هوش مصنوعی: به جان من، به محله خراباتیها بیا و فقط یک لحظه با من باش. تو هم آدمی هستی که احساس و وجود داری.
هوش مصنوعی: بیایید و دلبستگیهای دنیایی را رها کنیم و به عشق و دوستی بپردازیم، چرا که پیش از آنکه به دنیا بیاییم، اصل وجود ما در خمره عشق و آرزو بوده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افراد فقیر، عارف و درویش به نظر میرسند، اما در واقع، هشیاری و آگاهی آنها فراتر از این نامهاست که شاید تو فکر کنی.
هوش مصنوعی: گوش دادن به موسیقی و نوشیدن شراب کار درویش نیست، زیرا برای او زیان و سود اهمیتی ندارد؛ اینها بیشتر به کار بازار و کسب و کار مربوط میشود.
هوش مصنوعی: بیا بگو که چه چیزی میتواند برای همیشه خوشی و شادابی را به ارمغان بیاورد. بیتکلف و راحت، به این فکر باش که زندگی چقدر میتواند راحت و زیبا باشد.
هوش مصنوعی: چرا برای سرت که درد نمیکند، باند میکنی؟ چرا بدنت را که بیدرد است به بیماری میسپاری؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.