گنجور

 
مولانا

نهان شدند معانی ز یار بی‌معنی

کجا روم که نروید به پیش من دیوی ؟

کی دید خربزه زاری لطیف بی‌ سر خر ؟

که من بجستم عمری ندیده‌ام باری

بگو به نفس مصور مکن چنین صورت

از این سپس متراش این چنین بت ای مانی

اگر نقوش مصور همه از این جنس اند

مخواه دیده بینا خنک تن اعمی

دو گونه رنج و عذابست جان مجنون را

بلای صحبت لولی و فرقت لیلی

ورای پرده یکی دیو زشت سر برکرد

بگفتمش که توی مرگ و جسک گفت آری

بگفتم او را صدق که من ندیدستم

ز تو غلیظتر اندر سپاه بویحیی

بگفتمش که دلم بارگاه لطف خداست

چه کار دارد قهر خدا در این مأوی

به روز حشر که عریان کنند زشتان را

رمند جمله زشتان ز زشتی دنیی

در این بدم که به ناگاه او مبدل شد

مثال صورت حوری به قدرت مولی

رخی لطیف و منزه ز رنگ و گلگونه

کفی ظریف و مبرا ز حیله حنی

چنانک خار سیه را بهارگه بینی

کند میان سمن زار گلرخی دعوی

زهی بدیع خدایی که کرد شب را روز

ز دوزخی به درآورد جنت و طوبی

کسی که دیده به صنع لطیف او خو داد

نترسد ار چه فتد در دهان صد افعی

به افعیی بنگر کو هزار افعی خورد

شد او عصا و مطیعی به قبضه موسی

از آن عصا نشود مر تو را که فرعونی

چو مهره دزدی زان رو به افعیی اولی

خمش که رنج برای کریم گنج شود

برای مؤمن روضه‌ست نار در عقبی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی

چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی

چو گل شکر دهیم درد دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده

[...]

عنصری

فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی

بدین زره ببری و بدان ز ره ببری

ناصرخسرو

چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟

سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی

سخن شریف‌تر و بهتر است سوی حکیم

ز هرچه هست در این ره گذار بی‌معنی

بدین سخن شده‌ای تو رئیس جانوران

[...]

قطران تبریزی

مشوش است دلم از کرشمه سلمی

چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی

چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

بغنچه تو شکر خنده نشئه باده

[...]

مسعود سعد سلمان

فراخت رایت ملک و ملک به علیین

کفایت ثقت الملک طاهربن علی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه