گنجور

 
مولانا

هر چند شیر بیشه و خورشیدطلعتی

بر گرد حوض گردی و در حوض درفتی

اسپت بیاورند که چالاک فارسی

شربت بیاورند که مخمور شربتی

بی خواب و بی‌قراری شب‌های تا به روز

خواب تو بخت بست که بسته سعادتی

از پای درفتادی و از دست رفته‌ای

بی دست و پای باش چه دربند آلتی

بی دست و پا چو گوی به میدان حق بپوی

میدان از آن توست به چوگان تو بابتی

ای رو به قبله من و الحمدخوان من

می‌خوانمت به خویش که تو پنج آیتی

ای عقل جان بباز چرا جان به شیشه‌ای

وی جان بیار باده چرا بی‌مروتی

رو کان مشک باش که بس پاک نافه‌ای

رو جمله سود باش که فرخ تجارتی

بر مغز من برآی که چون می مفرحی

در چشم من درآی که نور بصارتی

در مغزها نگنجی بس بی‌کرانه‌ای

در جسم‌ها نگنجی ز ایشان زیادتی

ای دف زخم خواره چه مظلوم و صابری

وی نای رازگوی چه صاحب کرامتی

خامش مساز بیت که مهمان بیت تو

در بیت‌ها نگنجد چه در عمارتی

چون غنچه لب ببند و چو گل بی‌دو لب بخند

تا هیچ کس نداند کاندر چه نعمتی

ای شاه شاد مفخر تبریز شمس دین

تبلیغ راز کن که تو اهل سفارتی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

رویش ندیده پس مکنیدم ملامتی

نادیده حکم کردن باشد غرامتی

پروانه چون نسوزد چون شمع او بود

چون خم نیاورم ز چنان سروقامتی

آن مه اگر برآید در روز رستخیز

[...]

اوحدی

او را که در سماع سخن نیست حالتی

فریاد و رقص او نبود جز ضلالتی

چون ذره آنکه رقص کند در رهش ز عشق

روشن چو آفتاب بیابد ولایتی

هر کس که او نه از سر دردی زند نفس

[...]

کمال خجندی

شیرین لبی شکر دهنی سرو قامتی

کونه کنم حدیث بخوبی نباتی

گر من در آب و آتشم از چشم و دل خوشم

کاندر میان هر دو نو باری سلامتی

ای شیخ تا بکوی بتان می کنیم طوف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

منت خدای را که ندارم به هیچ باب

از هیچکس به غیر خدا هیچ منتی

در پای گل نشسته و بر سرو قامتش

دل بسته ایم وه که چه عالیست همتی

بر دوستان مبارک و بر دشمنان چنان

[...]

قصاب کاشانی

بگشای لب که معدن درّ فصاحتی

بنمای رخ که قبله اهل عبادتی

مرهم گذار روی دل پرجراحتی

از پای تا به سر همه کان ملاحتی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه