ای عشق کز قدیم تو با ما یگانهای
یک یک بگو تو راز چو از عین خانهای
از بیم آتش تو زبان را ببستهایم
تا خود چه آتشی تو و یا چه زبانهای
هر دم خرابیی است ز تو شهر عقل را
باد چراغ عقلی و باده مغانهای
یا دوست دوستی تو و یا نیک دشمنی
یا در میان هر دو تو شکل میانهای
گویند عاقلان دم عاشق فسانهای است
شب روز کن چرایی اگر تو فسانهای
ای آنک خوبی تو نشانید فتنهها
عشق تو است فتنه و تو خود نشانهای
ای شاه شاه و مفخر تبریز شمس دین
نور زمینیان و جمال زمانهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و ارتباط عمیق با آن اشاره دارد. شاعر عشق را همچون یک راز بزرگ و قدیمی میداند که در زندگی او وجود دارد. او از احساسات خود در برابر عشق و دشواریهای آن سخن میگوید و میگوید که هر روز بر اثر عشق عقل انسان آسیب میبیند. شاعر همچنین به دوستی و دشمنی اشاره میکند و عشق را به عنوان یک معما معرفی میکند. در نهایت، او عشق را به عنوان یک زیبایی و فتنهای بزرگ میداند که وجودش نور و جمال را در زندگی انسانها به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو که از دیرباز همواره با ما هستی، به تنهایی به ما بگو رازهایت را، چرا که تو مانند خانهای هستی که در آن همه چیز را میشود پیدا کرد.
هوش مصنوعی: از خوف و هراس آتش تو، زبانمان را بستهایم تا ببینیم چه آتش و شعلهای از جانب تو به وجود میآید.
هوش مصنوعی: هر لحظه خرابی و ویرانیای از جانب تو به عقل و فهم مردم میرسد، همانطور که بادی چراغ عقل را خاموش میکند و شراب مغان نیز نفس تازهای به آن نمیبخشد.
هوش مصنوعی: یا دوست تو باید دوست واقعی باشد، یا دشمنی که نیکوکار است. یا میتوانی در جایی بین این دو قرار بگیری و حالت میانهای را انتخاب کنی.
هوش مصنوعی: عاقلان میگویند صحبتهای عاشق مانند یک داستان خیالی است. اما اگر تو هم اینگونه هستی، چرا در روز و شب به دنبال دلیل هستی؟
هوش مصنوعی: تو خود نشانه زیبایی و جذابیتی هستی که باعث بروز چالشها و آشفتگیهای عشقی میشود؛ عشق به تو همانند یک آشوب است و خودت به نوعی نماد این آشفتگی.
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و افتخار تبریز، شمسالدین، نور آسمانی و زیبایی زمانه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
انصاف دادهام که به خوبی یگانهای
واندر جهان به حیله و افسون فسانهای
پاکیزهتر ز غنچه گل بر بنفشهای
پوشیدهتر ز دانه در در خزانهای
شاخی است دلبری که تو آن را شکوفهای
[...]
ای از جمال حسن تو عالم نشانهای
مقصود حسن توست و دگرها بهانهای
نقاش را اگر ز جمال تو قبله نیست
مقصود او چه بود ز نقشی و خانهای
ای صد هزار شمع نشسته بدین امید
[...]
هرروز کآفتاب برآرد زبانهای
بیرون جهم ز کلبه غم عاشقانهای
نظاره بر رخ تو کنم گر ببینمت
باری ز چاوشان بخورم تازیانهای
از دوستی تو به سر کوی تو نماند
[...]
در کعبه گر ز دوست نبودی نشانهای
حاجی چه التفات نمودی به خانهای؟
مرغان آن هوا به زمین چون کنند میل؟
تا در میان دام نبینند دانهای
بویی ز وصل اگر به مشامش نمیرسید
[...]
مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای
یکباره کرد از من مسکین کرانهای
مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق
زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.