گنجور

 
مولانا

ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی

والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی

تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش و سر ده

خندان بمیر چون گل گر ز آنک ارجمندی

چون مو شده‌ست آن مه در خنده است و قهقه

چت کم شود که گه گه از خوی ماه رندی

بشکفته است شوره تو غوره‌ای و غوره

آخر تو جان نداری تا چند مستمندی

با کان غم نشینی شادی چگونه بینی

از موش و موش خانه کی یافت کس بلندی

بالای چرخ نیلی یابند جبرئیلی

وز خاک پای پاکان یابند بی‌گزندی

زان رنگ روی و سیما اسرار توست پیدا

کاندر کدام کویی چه یار می‌پسندی

چون چشم می‌گشاید در چشم می‌نماید

گر ز آنک ریش گاوی ور شیر هوشمندی

قارون مثال دلوی در قعر چه فروشد

عیسی به بام گردون بنمود خوش کمندی

گر دلو سر برآرد جز آب چه ندارد

پاره شود بپوسد در ظلمت و نژندی

ای لولیان لالا بالا پریده بالا

وارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۹۴۸ به خوانش علی اسلامی مذهب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی

دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی

از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو

گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی

اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست

[...]

مولانا

سیلاب عشق آمد از ربوهٔ بلندی

بهر خدا بسازش از وصل خویش بندی

مجد همگر

باز این چه شور و فتنه ست کاندر جهان فکندی

کز دست غم ز دلها بیخ طرب بکندی

از چشم شوخ و ابرو جادوی با کمانی

وز زلف دزد هندو دلبند با کمندی

تا کی به دست دستان دست زمانه پیچی

[...]

اوحدی

بر خسته‌ای ملامت چندین چه می‌پسندی؟

کورا نظر بپوشد شوخی به چشم‌بندی

ای خواجهٔ فسرده، خوبی دلت نبرده

گر درد ما بنوشی، بر درد ما نخندی

چون پسته لب ببستم از ذکر شکر او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه